پیشنویس:زشتیاد در افغانستان
زشت¬یاد؛ کلمات توهینآمیز محلی در افغانستان.
زشت¬یاد¬ها کلمات عامیانۀ محلی است که از آنها برای توهین به افراد استفاده میشود.
مفهومشناسی
زشتیادها نشانۀ اوضاع و احوال جوامع است و با روح، روان و افکار مردم ارتباط مستقیمی دارد. از تعداد و نوع زشتیادهای یک منطقه میتوان اوضاع مردم آن ناحیه و رابطه بین آنها را کشف کرد. برخی از جامعهشناسان زشتیادها را پاسخ به یک نیاز روانی دانستهاند که در جوامع استبدادزده به شکل پررنگی بروز میکند.[۱] </ref>
در ادبیات
در ادبیات همۀ کشورهای دنیا آثاری وجود دارد که آمیخته به واژگان زشت است. هزل و هجو از جملۀ این آثار است. بسیاری از شاعران و نویسندگانی که در ادبیات تعلیمی آثار ارزشمندی دارند، در عرصۀ هزلنگاریها و هجوکردن دشمنان خود نیز ید طولایی دارند. هجو، بیان عیب و زشتی کسی بهمنظور تخریب شخصیت او است. زبان هجو اغلب تند و قبیح است. نمونههای برجستۀ آن را در اشعار سوزنی سمرقندی (قرن ششم)، انوری، یغمای جندقی (قرن سیزدهم) و قاآنی شیرازی میتوان دید.[۲]
تقسیمبندی
زشتیادهای محلی به چند دسته تقسیم میشوند: بخشی مربوط به کودکان است، بخشی شامل زنان میشود و تعدادی هم به مردان اطلاق میشود و برخی به حیوانات.[۳]
در افغانستان
در فرهنگ عامیانۀ مناطق مختلف افغانستان، انواع زشتیاد وجود دارد. برخی از این کلمات مختص مناطق خاص است و برخی از این کلمات ممکن است در دیگر مناطق زشتیاد و دارای بار منفی نباشند.[۴]
مربوط به زنان
در زشتیادهای مربوط به زنان ارتباطدادن آنها با حیوانات منجر به ساخت زشتیاد میشود. مانند «قَنچِق» (سگ ماده)، یعنی زن غالمَغالگَر و بی¬حیا؛ «مادگاو» (¬گاو ماده)، یعنی زن بی¬سلیقه؛ این اصطلاح، زمانی گفته میشود که زنی چیزی را بشکند یا زیر پای کند.[۵]
با اشاره به جنسیت نیز زشتیادهای سنگینی استفاده میشود؛ «نَرتُو ماده» (مخنث) برای زن بی¬سلیقه و بیدستوپا بهکار می¬رود. گاهی این کلمات با استفاده از برخی باورهای خرافی ساخته میشود، همانند «آلبُرده» به این معنا که سر زایمان بمیری. در برخی مناطق این باور وجود دارد که زنانی که حین زایمان میمیرند توسط «آل» از بین می¬روند.[۶]
مربوط به مردان
زشتیادهای مربوط به مردان به چند دسته تقسیم میشوند؛ یک بخش کلماتی است که مرد را به زن تشبیه میکند و این در فرهنگ عامیانه، بدترین زشتیاد است. همانند «زَنچَه» یعنی مردی که بیشتر علاقه به حشر و نشر با زنان دارد. یا «لَشمَک» و «لَخشُومَک» یعنی شبیه زنبودن که یکی از بدترین دشنامهای عامیانه است. همچنین «زَنَکَه¬باز» یعنی مرد زن¬باره و زن¬باز. بخش دیگر مربوط به تشبیه مردان به حیوانات است؛ «نرخر» به کسی اطلاق می¬شود که رفتار و جسمش چون خر نر باشد. «بُوقَّه» (گاو نر)، به مردی که زور زیادی دارد، میگو¬یند. همچنین کلماتی که بیانگر بیغیرتی یک مرد باشد، زشتیاد بسیار قبیحی است مانند «مُردَه» که اگر با «گاو» ترکیب شود یعنی مردی که نسبت به ناموسش غیرت ندارد. یا «بی¬ننگ» یعنی مردی که هیچ نوع ننگی ندارد.[۷]
مختص به کودکان
در فرهنگ عامیانه و روستایی افغانستان کلمات و مفاهیم زشتی در ارتباط با اطفال وجود دارد که بخشی بیانگر آرزوی مرگ با انواع مریضیهایی است که در باور مردم، آنها آثار و تبعات وحشتناکی دارند همانند «اوبا بُردَه» یعنی وبا تو را بکشد و مانند «تَرَه مرگ» یعنی در نوجوانی و کودکی بمیری. «موریش برده» یعنی مرگومیر تو را ببرد. در گذشته بهدلیل نبود امکانات، بیماری¬های خطرناکی مانند طاعون و وبا می¬آمد و تعداد زیادی از مردم را به کام مرگ می¬فرستاد. این نوع مرگ در میان مردم به موریش یا مردن ناگهانی معروف است. «خَصمار شده» نوعی بیماری است که دست افراد بی¬حرکت یا فلج می¬شود. این کلمه زمانی گفته می شود که کسی چیزی را خراب کند یا بشکند.
برخی دیگر از زشتیادهای مربوط به اطفال کلماتی است که بیانگر عیوب جسمی برای آنها است. مانند «خِلمِی» یعنی شخصی که آب بینی¬اش زیاد باشد. همچنین «خِلم پُوت» یعنی کسیکه آب بینی¬اش آویزان باشد. کلمات دیگری که شخصیت فرد را تحقیر میکند، همانند «شُمشُوک»، یعنی سبکشده، بی¬ارزش شده، کسیکه به هر دری رفته، جواب رد شنیده و ارزشش را از دست داده باشد. همچنین «نُول بُوغُوند» یعنی مغرور و متکبر.[۸]
مربوط به عموم
زشتیادهای زیادی وجود دارد که به همۀ افراد اطلاق میشود، مانند:
- مرده چشم: انسان خسیس، بخیل، تنگنظر.
- شُشتَوخُور: «شُشتَو» پسمانده آب ظرفهای شسته شده است که بیشتر به سگ خانگی میدهند. ششتوخور به کسی میگویند که بدون دعوت برای خوردن غذا به خانههای دیگران میرود.
- خَمچشم: انسان درون¬گرا و دارای نیت و هدف بد، کسیکه ظاهر و باطنش یکی نیست.
- رُودَه قَلَم، روده شَهلِیدَه: انسان لجباز و خودخواه. کسیکه با کارهایش دیگران را داغدار و ناراحت می¬کند.
- نره دماغ: بلند هوا و مغرور.
- دیو زده (بلا زده): یعنی دیو یا بلا تو را بزند.
- بیخ کنده (ریشه کنده): ریشه¬ات بخشکد. هرگاه فرد یا افرادی سبب کار شرّی شوند، به آن¬ها می¬گویند.
- اَو شاشَه، اَو گِیمِیز: بی¬تمیز، بی¬ادب. منظور کسی است که روی آب، ادرار می¬کند.
- شُوت قَری (شورهزده): برای کسی که سرش کل (کچل) باشد و زیاد سرش را بخاراند، کاربرد دارد.
- شِلمُوق (چسپناک و لزج): برای انسانی که زیاد در کاری ا صرار و پافشاری کند بهکار می¬رود.
- جِلمُرغ: بد هیکل.
- شَخشُول: بد هضم و سخت. به انسان سرسخت و لجوج میگویند.
- اَبَلَک، هبلک: عجول.
- جَلقَو: انسان بیهدف و بیبرنامه.
- چَلتَق: معادل چَتَل، کسیکه بهداشت را رعایت نکند.
- شورپایچه: بدقدم.
- پایچه کنده: کسیکه زیاد دنبال چیزی بوده ولی نتیجهای نگرفته است.
- چَپَنَه: سرمست. شاد و شنگول، کسیکه با گفتن حرف¬های بیهوده سعی در شاد کردن دیگران کند.
- دَوَک: دونده، معمولاً به کسی گفته می¬شود که برای خبرکردن اهالی روستا جهت شرکت در عروسی، عزاداری و دیگر مجالس خانهبهخانه میرود یا کسیکه بدون هدف به هرجا سر بزند ولی نتیجه نگیرد.
- تِیمْتَکْ: آدم بی¬ثبات.
- قلْدَوْ: آدم بیکاره.
- قُوْدْکَنْدَه: آدم بد رنگ.
- اِیْتِمْچه: کسیکه کار بیهوده انجام دهد.
- غَمدَرُون: غمگرفته، غمزده.
- خموشک مردار: کسیکه حساب و کتابش معلوم نباشد. به او مُجمل هم می¬گویند.
- ایله سر: ولگرد و بی¬جا و مکان.
- اَلَه¬چَه مذهب: کسیکه به قوانین و باورهای هیچ مذهبی پابند نیست.
- ایله دهن: کسیکه خبرها را همه جا پخش کند و حرف¬های بی¬جهت بزند.
- ایلجُومه: ایلا گوی، هرچیز گوی، بی¬هدف گوی. پرتوپلا گوی.
- دَیدُو: کسیکه صبح تا شب بی¬جهت به خانه این و آن می¬رود.
- بدگشت: بد کاره.
- دراز بی¬نماز: آدم بزرگی که نماز نمی¬خواند.
- فَج: احمق، نادان، نفهم و بی¬شعور.[۹]
صفات حیوانی
در بین مردم روستایی معمول است زمانیکه بخواهند شخصی را تحقیر کنند، کارهایش را به حیوانات شبیه می¬سازند. این تعابیر با استفاده از واژه¬های مثل و مانند ساخته میشود. برای نمونه:
- کرم لایخُورک: به کودکانی که زیاد با گل و خاک بازی کنند، گفته می¬شود.
- سگ غپکگیر: (غپکگیر به سگی گفته می¬شود که بی¬خبر به انسان¬ها حمله میکند). منظور انسان فرصتطلبی است که در زمان تنگدستی و مشکلات به دیگران اظهار دشمنی می¬کند.
- شادی(میمون): انسانی که قیافه¬اش را برخلاف معمول آراسته باشد. آرایش غلیظ. شکلک درآوردن.
- پِشَک (گربه) منکر¬خور: انسانی که نعمات خدا را شکرگزار نیست.
- کُودَوِی (چلپاسه) قُلُود: انسانی که رنگ و رخسارش خاک¬آلود باشد. خاک مرگ یا ماتم بر رخسارش نمایان باشد.
- خرس چاق: انسانی که بیش از حد معمول چاق باشد.
- خوراک گاو: انسانی که بیش از حد معمول بخورد. آنقدر می¬خورد مثل گاو¬واری.
- بره آرام: کودکی که آرام است. یا آرام و سنگین خوابیده است.
- گوسفند آرام: انسان بی¬ضرر و عاجز.
- شاحزدن بز: انسان خرابکار. کسیکه به هرچیزی دست می¬زند ولی کمتر از آنها سر در می¬آورد.
- موش ضررکار: انسانی که به هر کس و هرجا ضرر می¬زند.
- دُمزدن روباه: انسانی که شیطنت می¬کند.
- خر بی¬تمیز: انسان کمعقل، بی¬ادب، کسیکه آداب اجتماعی را نداند یا رعایت نکند.
- گاو بی¬فرقیت: انسان غولصفت، بی¬ادب، کسیکه نزاکت¬های اجتماعی را رعایت نکند.
- شتر دراز: انسان قد بلندی که کار بدی از وی سر بزند.
- نیش سیه¬مار/ گژدم: انسانی که با زبان به دیگران آسیب برساند. مثال: بنشین! مثل سیه¬مار نیش نزن!
- خوکسر: انسان سرخم، کسیکه کار خلافی انجام داده ولی چیزی نمی¬گوید.
- لگد قاطر: آسیبرساندن بی¬موقع.
- قُدقُداق مرغ: سروصدا کردن بی¬دلیل.
- خواندن بلبل: فرد خوش صدا. دارای آواز دل¬انگیز و به موقع.
- کوچکی چُمچُوغ (گنجشک): فردی که جثه کوچک و نحیف دارد یا بیماری که زیاد لاغر شده باشد.
- راهرفتن کَبک: انسانی که مودبانه راه می¬رود یا کودکی که تازه به راه رفتن شروع می¬کند.
- شُوشُو (پرندهای کوچکتر از کبک که به طریق عاجز¬نما راه میرود): آب کشیده شده. شسته شده. برای کسیکه در آب غرق شود یا زیر باران مانده باشد.
- حَق¬گُویَک: کسیکه حق و ناحق شکایت می¬کند.
- غُرابه شیر: مثل شیر غریو زدن. غریو فاتحانه کشیدن.
- کرم مقعد گاو: انسان بی¬ارزشی که قصد خرابکاری و مزاحمت دارد.
- آب بازی قورباغه: کسیکه بیش از حد معمول خود را شستشو می¬دهد.[۱۰]
- مربوط به حیوانات اهلی
- حراممُرده و حرامشده، برای حیوانات خطاب می¬شود. بهخصوص زمانیکه از جانب آن حیوان ضرری برسد.
- سه بیگه شده، تو را برای شب سوم صاحبت بکشد. خطاب به حیوان اهلی گفته می¬شود.
- بیصاحب شده: صاحبت بمیرد. برای حیوانات حرام گوشت خطاب می¬شود.
- زار مانده: یعنی بی¬صاحب شوی و زار و حیران بمانی.[۱۱]
پانویس
- ↑ ضمیری بلسبنه، «تحلیل جامعهشناختی ناسزاگویی در گفتار به مثابۀ یک پادفرهنگ پژوهشی در سطح شهر رشت»، 1396ش، ص53.
- ↑ ضمیری بلسبنه، «تحلیل جامعهشناختی ناسزاگویی در گفتار به مثابۀ یک پادفرهنگ پژوهشی در سطح شهر رشت»، 1396ش، ص53.
- ↑ رهیاب (بلخی)، بلخاب (تاریخ، فرهنگ و اجتماع)، 1401ش، ج2، ص650.
- ↑ رهیاب (بلخی)، بلخاب (تاریخ، فرهنگ و اجتماع)، 1401ش، ج2، ص650.
- ↑ رهیاب (بلخی)، بلخاب (تاریخ، فرهنگ و اجتماع)، 1401ش، ج2، ص650.
- ↑ رهیاب (بلخی)، بلخاب (تاریخ، فرهنگ و اجتماع)، 1401ش، ج2، ص650.
- ↑ رهیاب (بلخی)، بلخاب (تاریخ، فرهنگ و اجتماع)، 1401ش، ج2، ص650.
- ↑ رهیاب (بلخی)، بلخاب (تاریخ، فرهنگ و اجتماع)، 1401ش، ج2، ص650.
- ↑ رهیاب (بلخی)، بلخاب (تاریخ، فرهنگ و اجتماع)، 1401ش، ج2، ص650.
- ↑ رهیاب (بلخی)، بلخاب (تاریخ، فرهنگ و اجتماع)، 1401ش، ج2، ص650.
- ↑ رهیاب (بلخی)، بلخاب (تاریخ، فرهنگ و اجتماع)، 1401ش، ج2، ص650.
منابع
- راوندی، مرتضی، تاریخ اجتماعی ایران، تهران، نگاه، 1374ش.
- رهیاب (بلخی)، حسین، بلخاب (تاریخ، فرهنگ و اجتماع)، قم، صبح امید، 1401ش.
- ضمیری بلسبنه، مریم، «تحلیل جامعهشناختی ناسزاگویی در گفتار بهمثابۀ یک پادفرهنگ پژوهشی در سطح شهر رشت»، در فصلنامۀ جامعۀ پژوهی فرهنگی، پژوهشگاۀ علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، سال هشتم، شماره چهارم زمستان 1396ش.
- هدایت، صادق، فرهنگ عامیانۀ مردم ایران، تهران، چشمه، 1400ش.